گفتوگوي اختصاصي رجانيوز با حجتالاسلام «محسني»
خاطرات طلبهاي كه نزد آويني سينما را آموخت/استادمان در حوزه گفت اگر ترورهاي اول انقلاب ادامه داشت، قطعاً آويني ترور ميشد/تا وقتي سلوك آويني تكرار نشود، حرف او فهميده نخواهد شد
حجه الاسلام «عباس محسني» خيلي كم حاضر به گفتگو با رسانهها ميشود و البته براي اين موضوع دلايل زيادي هم دارد. او از جمله طلبههايي است كه در سال 71، همراه با چند نفر از هملباسانش از حوزههاي علميه عزم آموختن سينما ميكنند و بعد از تحقيقات فراوان، تصميم ميگيرند «سيد مرتضي آويني» را به عنوان استاد برگزينند و از مباحث تدريسي او استفاده كنند. هر چند كه اين جلسات چهار پنج ساعته با شهادت آويني، چندان تداوم پيدا نميكند، اما بهانهاي ميشود تا او و ديگر طلبهها، «آويني پژوهي» را جديتر دنبال كنند.
از همين رو «محسني» از جمله افرادي است كه هم از نزديك با آويني مواجه بوده و هم به آراي سيد شهيدان اهل قلم تسلط زيادي دارد؛ چه انكه سابقه فعاليت او درموسسه «روايت فتح» و انتشارات ساقي هم تاييدي است بر اين مطلب. بنابراين بر آن شديم تا هر چند سخت، اما او را به اين گفتگو مجاب كنيم. گفتگويي كه هم حاوي خاطرات و ناكفتههاي نابي از اين شهيد بزرگوار است و هم نگاهي تحليلي به برخي از مهمترين آراي ايشان دارد. آنچه ميخوانيد مشروح اين گفتگوست:
وقتی کتاب آوینی را خواندیم، ديديم به این آسانیها نمیتوانیم از آن بگذریم
آقاي محسني! اگر مایل هستید از اینجا شروع کنیم كه شما چطور به عنوان يك طلبه با شهيد آويني آشنا شديد؟ آن هم در سالهايي كه روحانيون و طلبهها اقبال چنداني به سينما نداشتند.
بسماللهالرحمنالرحیم. آقای آوینی بین سالهای 68 تا 70 سلسله مقالاتی را منتشر کرده بود و بعداً مقالههای نظری سینماییاش را در قالب کتاب «آئینه جادو» چاپ کرد. از طرفی هم حدودهای سال 70، ما تعدادی از طلبههایی بودیم که در حوزه علمیه معصومیه اکثراً دور هم جمع میشدیم. خصوصیت این طلبهها این بود که بسیجی و از جنگ برگشته بودند، یعنی همه آنها بچههای رزمنده و دغدغهمند بودند و اساساً طلبگیشان هم به خاطر دغدغههایی بود که داشتند و به خاطر احساس وظیفه و تکلیفی که میکردند وارد حوزه شده بودند. ما با يكدیگر جمع شدیم و بنا گذاشتیم یک سلسله مطالعات فرهنگی داشته باشیم و در سیر مطالعات فرهنگیمان در کمتر از شش ماه بهطور اتفاقی یکی از دوستانمان که با مجموعه حوزه هنری آن زمان ارتباط داشت، کتاب «آئینه جادو»ی شهید آوینی را در موضوع شناخت رسانه و سینما به ما معرفی کرد و وقتی کتاب شهید آوینی را خواندیم، متوجه شدیم که به این آسانیها نمیتوانیم از آن بگذریم و بفهمیم. همان دوستمان با واسطه جناب آقای شمسالدین رحمانی با خود آقای آوینی تماس گرفتند و قصه بچههای گروه را گفتند. آقای آوینی هم خیلی استقبال کردند.
فقط موفق شدیم اولین مقاله جلد اول «آئینه جادو» را بخوانیم!
چه سالی؟
اواخر سال 70 با کتاب آقامرتضی آشنا شدیم و در تابستان 71 کتاب را مطالعه کردیم و دیدیم جای خیلی محکمی پا گذاشته است و به این راحتیها نمیشود از او عبور کرد. از آن طرف با آقای آوینی تماس گرفته شد. ما در قم بودیم و ایشان هم به خاطر مشغلههای زیادی که داشت، سختشان بود به قم تشریف بیاورند و ما جلسات را هماهنگ میکردیم و به تهران و خانه یکی از رفقا میآمدیم و ایشان هم میآمدند. معمولاً روزهای جمعه و بعد از نماز جمعه ناهاری میخوردیم و جلسه شروع میشد و معمولاً تا مغرب طول میکشید.
چند جلسه در كلاسهاي ايشان شركت كرديد؟
سه جلسه به این شکل برقرار شد که هر کدام چهار پنج ساعت بود و ما در این مدت فقط موفق شدیم اولین مقاله جلد اول «آئینه جادو» را بخوانیم.
هم جذاب بود هم ترسناك!
به هر حال همان موقع متوجه شدیم که با تفکر جدیدی روبرو هستیم. کسی که صاحب یک نوع نگرش و تفکر است و اجمالاً نمیدانستیم چه اسمی روی آن بگذاریم، ولی کاملاً تفاوتش را میفهمیدیم و همین تفاوت هم باعث شده بود که هم برای ما جذاب باشد هم ترسناک. جذاب از این جهت که خیلی با فطرتی که ما حس میکردیم مطابق بود؛ یعنی بحثها کاملاً فطری بودند و ترسناک از این نظر بود که ما مقدمات لازم را برای دریافت این نوع تفکر نداشتیم. چرا كه ما عمدتاً در آن وقت در سالهای سوم و چهارم طلبگی بودیم و هنوز آن طور که باید و شاید فلسفه نخوانده بودیم و بر مباحث فلسفی تسلط نداشتیم و از این نظر کمی احساس ترس میکردیم که نکند گرفتار طرز تفکری شده باشیم که با دین زاویه دارد.
براي اطمينان مقالات آويني را نزد اساتيد حوزه برديم
ولی شروع کردیم به فراهم کردن مقدمات. همان وقتها هنوز موقع خواندن فلسفه در دروس دوستانمان فرا نرسیده بود، ولی بعضی از دوستانمان بنا به ضرورت شروع به خواندن کتاب «بدایه الحکمه» علامه کردند. یعنی به این ضرورت رسیدند که باید این کار را بکنند. خیلی تحقیق کردیم و مثلاً کتاب آقای آوینی را نزد اساتید خودمان بردیم و از آنان خواهش میکردیم که مقالات را بخوانند تا اطمینان پیدا کنیم که گرفتار طرز تفکر غلطی نشویم.
از میان اساتید شما کسی نمیپرسید چرا به سراغ سینما رفتهايد؟
اصلاً بحث سینما نبود. موضوع کتاب «آئینه جادو»ی آقامرتضی سینما هست، ولی مطالبش فقط راجع به سینما نیست. این تعبیر درست نیست که بگویم به بهانه سینما بحثهای دیگری را مطرح کردهاند، ولی چون آقای آوینی نگاهی داشتند که همه مطالب را به هم پیوسته میدیدند، علاوه بر بحثهای سینما بسیاری از مباحث دیگر هم در کتاب بود که در حوزههای علوم مختلف ممکن است جایگاه داشته باشند.
واقعاً دغدغه و نگرانی داشتم
شايد بتوان گفت بحث اصلي ماهیت سینما بود که با تکنولوژی غرب و غربشناسی و... گره میخورد.
الان شما میتوانید حوزهها را متمایز کنید و بگویید غربشناسی یا تکنولوژی. برای ما این جوری نبود. خیلی فراتر از این بود، یعنی مثلاً با اخلاق، فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی و خیلی چیزها ارتباط پیدا میکرد، از جمله با تکنولوژی و غرب.
نظر اساتیدتان چه بود؟
اساتید برخوردهای مختلفی داشتند. دقیقترینشان جناب حجتالاسلام و المسلمین حاجآقا میرسپاه بودند که ما همان وقت پیش ایشان کتاب «آموزش فلسفه» آیتالله مصباح را میخواندیم و به خاطر اینکه استاد فلسفهام بودند و واقعاً دغدغه و نگرانی داشتم، کتاب «آئینه جادو»ی آقای آوینی را روز جمعه 13 فرودین 72...
استادمان گفت اگر قرار بود ترورهاي اول انقلاب ادامه پيدا كند، قطعاً آويني ترور ميشد
یعنی چند روز قبل از شهادت ایشان؟
روز جمعه بود و یک هفته به شهادت ایشان مانده بود. داشتیم از نماز جمعه برمیگشتیم. به جناب آقای میرسپاه برخورد کردم و کتاب هم همراهم بود. کتاب را به ایشان دادم و خواهش کردم که بخشی از مقالهها را مطالعه کنند و بعداً ما خدمتشان برسیم و یکسری سئوال بپرسیم. ایشان کتاب را از من گرفتند و فرمودند تا چهارشنبه مطمئناً وقت میکنند مطالعه کنند، ولی روز چهارشنبه بعد از درس به من یادآوری کن که پنجشنبه مطالعه کنم و جمعه هفته آینده قرار میگذاریم. همین طور هم شد. من روز چهارشنبه، یعنی 18 فروردین بعد از درس به ایشان یادآوری کردم، روز جمعه 20 فروردین سال 72 ساعت 10 صبح با ایشان قرار گذاشتم. ایشان از منزلشان به حیاط مدرسه معصومیه آمدند، روی سکویی نشستیم. من بودم و یکی دیگر از بچههای گروه. ایشان درباره محتوا و نوع نگاه سید مرتضی آوینی به موضوعات صحبتهایی کردند که بسیار باعث اطمینان قلب ما شد. معلوم بود که خیلی بادقت خواندهاند.
ایشان علاوه بر اینکه به ما فلسفه درس میدادند و در این زمینه استاد بودند، در دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، در گروه پژوهشهای جامعهشناسی بودند و با کلیت موضوعات و مباحث آقامرتضی در حوزه جامعهشناسی ارتباط داشتند. ایشان آن روز دو سه نکته را به ما گفتند. نکته اول این بود که گفتند من نویسنده این کتاب را نمیشناسم و شما میگویید کارگردان مجموعه روایت فتح است، ولی یک موضوع را قطعاً همین الان میتوانم به شما بگویم و آن اینکه اگر بنا بود ترورهای اول انقلاب ادامه داشته باشد و ترورها هدفمند شود و آدمهای متفکر و طرفدار انقلاب را از بین ببرند، قطع و یقین بدانید یکی از کسانی که ترور میشد، نویسنده این کتاب بود. با قاطعیتی هم این حرف را میزدند. حتی اسم بردند و گفتند همان ترورهایی که باعث شد شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و... را از بین ببرند، همان خط و همان جریان مطمئناً نویسنده این کتاب را ترور میکرد.
هيچ نقطهي مشتركي وجود نداشت
نکته دوم این بود که ما خودمان هم در حوزه جامعهشناسی به این نتیجه رسیدهایم که با علوم غربی تفاوت مبنایی داریم و اگر بخواهیم از مبنا شروع کنیم، مثلاً باید از تعریف انسان شروع کنیم و وقتی مثلاً تعریف اسلام را از انسان بگوییم، آن وقت مبنای ما کاملاً با آنها متفاوت میشود و اگر با این مبنا چیزی به عنوان جامعهشناسی توسط ما به وجود بیاید، فقط اشتراک لفظی با جامعهشناسی جدید دارد و غیر از اسم هیچ نقطه مشترکی بین آنها وجود ندارد و ما به این معنا در دفتر همکاریهای حوزه و دانشگاه رسیدیم، اما جریان فکری دیگری هست که نمیگذارد ما آن طور که باید و شاید امکانات داشته باشیم و روی این مبنا و تفکر کار کنیم. بعد ایشان اشاره کردند آن کاری که میخواستیم در حوزه جامعهشناسی بکنیم، ایشان یکتنه در حوزه سینما کرده است. میگفت من با سینما آشنایی ندارم، ولی وقتی میبینم همه چیز را از مبنا، آن هم بر اساس دین بازتعریف کرده، حسم این است که ایشان این کار را در حوزه سینما کرده است. کاری را که ما میخواهیم با گروههای زیاد و امکانات فراوان انجام بدهیم، ایشان بهتنهایی انجام داده است.
ما اطمينان پيدا كرديم اما يك روز بعد، خبر شهادت آويني آمد
این حرف در آن زمان برای ما اطمینان بسیار خوبی را پدید آورد. البته قبل از آن من و یکی دو تا از رفقا چون با آقای سیدمرتضی آوینی آشنا شده بودیم، سعی کردیم بقیه نوشتههای سیدمرتضی آوینی را گیر بیاوریم. تقریباً تمام مجلات سوره را جمعآوری کرده بودیم. ماهی یک مجله بود و کل سه سالش 24، 25 تا میشد و هرچه را که به اسم سیدمرتضی آوینی و سرمقالههای سوره بود تقریباً خوانده بودیم. الان که فکرش را میکنیم شاید 50، 60 درصد آثار آقامرتضی را تا 20 فروردین خوانده بودیم. روز 21 فروردین با پیام تسلیتی از طرف رئیس حوزه هنری، آقای زم در روزنامه جمهوری اسلامی مواجه شدیم که تلویحاً خبر از شهادت سیدمرتضی آوینی در فکه را میداد.
چرا تلویحاً؟
یعنی خبر هنوز اعلام نشده بود.
جمعه نه صبح این اتفاق افتاده بود، قبل از جلسه شما.
آقامرتضی ده صبح شهید میشود. نه صبح وارد فکه میشوند و حدود ده صبح آقامرتضی روی مین میرود.
گفت مرتضي شهيد شد؛ گفتم خجالت بكش!
یعنی خبر شهادت ایشان این قدر دیر اعلام شد؟
اولین روزنامههای که روز بعد درآمد پیام تسلیت را زده بود. من آمدم داخل مدرسه بروم که دیدم دوستمان محمد آقای حامی که روز قبل در حیاط مدرسه با جناب آقا میرسپاه جلسه داشتیم، بودند. دیدم کنار خیابان ایستاده است و ظاهراً میخواهد به طرف حرم برود، اما چشمهایش پر از اشک است. از او پرسیدم: «چه شده محمد؟ چه خبر است؟» اصفهانی هم هست و با همان لهجه شیرینش گفت: «آقامرتضی شهید شد!» با گیجی پرسیدم: «آقامرتضی کیست؟» جواب داد: «آقای آوینی!» گفتم: «خجالت بکش. 21 فروردین 72 است. شهادت یعنی چه؟» خودم هم شوکه شده بودم که ماجرا چیست؟ گفت: «پیام تسلیت دادهاند که آقامرتضی در فکه شهید شده است». تقریباً ابتدای آشناییمان بود که...
بعد از رحلت حضرت امام (ره) چنین مصیبتی را سراغ نداشتیم
تازه اطمینان پیدا کرده بودید.
آره، تازه به چیزهایی که خوانده بودیم اطمینان پیدا کرده بودیم که این اتفاق افتاد. حس ما هفت هشت ده نفری که با آقامرتضی آشنایی پیدا کرده و دو سه جلسه خدمتشان رسیده و آثارشان را مطالعه کرده بودیم، این بود که حصن بزرگی را از دست داده و کاملاً بیپناه شدهایم. خیلی برایمان واقعه سختی بود. الان که برایم یادآوری میشود، باز هم برایم سخت است. ما بچههایی که از جنگ آمده بودیم تا آن زمان یک مصیبت بزرگ دیده بودیم و آن هم ارتحال حضرت امام بود. شهادت آقامرتضی دومین مصیبتی بود که دیدیم و برایمان خیلی سنگین بود. حالا نه هموزن همان مصیبتی که سر ارتحال امام دیده بودیم، ولی بعد از حضرت امام چنین مصیبتی را سراغ نداشتیم. این قدر برایمان سخت و سنگین بود.
همه همين حس را داشتند
در مراسم تشییع جنازه که آمدیم و آدمهای دیگر را که دیدیم، متوجه شدیم آدمهای دیگر هم همین جوری هستند، مخصوصاً آنهایی را که بعدها فهمیدیم کنار آقامرتضی بودهاند یا ایشان را میشناختهاند. بعدها با خیلی از دوستان و آشنایان آقامرتضی مصاحبه کردم، برایم این مسئله بسیار درشتی بود و از همه سئوال میکردم. این حالت، حالت عمومی همه کسانی بود که آقامرتضی را میشناختند و به یک نوعی با ایشان ارتباط داشتند. وجهی که ما با آقامرتضی ارتباط پیدا کرده بودیم، برایمان یک نویسنده، متفکر و بعداً هنرمند و فیلمساز بود. بعضیها ممکن است از همین وجه هنرمندی و فیلمسازی، بعضیها ممکن است از وجه سردبیری و وجوه مختلفی که آقامرتضی داشتند با ایشان رابطه برقرار کرده بودند، ولی نکته عجیب این بود که همه همین حس را داشتند و اصلاً هم فرق نمیکرد که سنشان بیشتر از آقامرتضی باشد یا کمتر، علمشان بیشتر از آقامرتضی باشد یا کمتر.
انگار که در آن جمعیت تنها چهرهي سيدمرتضي را ميديدم
اسم نمیبرم، با یک بزرگوار مصاحبه کردم. دیگران میگفتند که ایشان جلسات وعظ و خطابهای داشت که اکثر هنرمندان در آن جلسات شرکت میکردند، از جمله آقامرتضی که دو سه جلسه آمده بود. جلسات این بزرگوار که شرح حافظ یا هر چیز دیگری بود، خیلی برای بچههای هنرمند متعهد مذهبی دلی و خوب بود. این جلسات، جلسات بزرگی بودند و خصوصی نبودند و شاید 300، 400 نفر در آنها حضور مییافتند. در حسینیهای در چیذر برگزار میشد.
صحبتی که با ایشان کردم شاید شش سال بعد از شهادت آقامرتضی بود. ایشان میگفت آقای آوینی دو سه بار به این جلسات آمد، ولی هیچوقت نزدیک نیامد، ولی از روزی که آمد، هر جای جلسه که نشسته بود چشمم که به چهره ایشان افتاد، انگار که در آن جمعیت، همه فيد (Fade) شدند و یک چهره شارپ (Sharp) بود و فقط برای او حرف میزدم و تنها کسی که حرفم را میفهمید او بود. غیر از جلسه آخر آمد نزدیک و خداحافظی کرد و رفت و این خداحافظی برایم خیلی عجیب بود تا روز بیستم یا بیست و یکم فروردین 72 که خبر شهادتش را دادند. فکر میکنم تشییع جنازه در روز بیست و دوم بود. ایشان میگفت آقای مهدی شجاعی و عده دیگری پیشم آمدند و گفتند میخواهیم برویم تشییع جنازه و من دعوم این نبود که تشییع جنازه کسی بروم، ولی گفتم: «میآیم».
اين عالم هم دست و پايش را بعد از رفتن آويني گم كرده بود!
ایشان جزو علما هستند؟
آره، از همان حوزه هنری یک مقداری دنبال جنازه رفتیم، ولی دلم آرام نگرفت و گفتم: «بیایید برویم بهشتزهرا». آمدیم بهشتزهرا و تعبیرهایی داشتند و تعریفهایی کردند. میخواهم بگویم از چیزهایی که این بزرگوار میگفتند، حسم این بود که آن روزها این بننده خدا هم آرام و قرارش را از دست داده بود. این قضیه خیلی عجیب بود.
آقا فرموده بودند من خودم میخواهم بیایم
یکی از کسانی که برای مراسم بزرگداشت شهید آوینی دعوت کردیم، آقای زم بودند و ایشان روی منبر از قول آقای محمدی گلپایگانی نقل کردند که وقتی بنا بود تشییع جنازه آقای آوینی انجام شود، آقا فرموده بودند آقای محمدی گلپایگانی در مراسم حاضر باشند. ساعت حدود هشت صبح بود که آقا به آقاي گلپايگاني زنگ زدند و گفتند: «آقا! شما کجایید؟» ايشان ميگويد من فکر کردم دارند پیگیری میکنند که آیا شما تشییع جنازه رفتهاید یا نه؟ گفتم: «آقا! داریم آماده میشویم برویم تشییع جنازه آقای آوینی که فرمودید بروید». آقا فرموده بودند: «من خودم میخواهم بیایم» و تقریباً ساعت نه، نه و نیم آن روز بود که آقا چند دقیقهای در مراسم تشییع جنازه حضور یافتند و شاید همین باعث شد که در همان لحظه خبر شهادت آقای آوینی بسیار مهم تلقی شود، چون آقا تا آن زمان در هیچ تشییع جنازهای شرکت نکرده بود.
آوینی بيشتر به عنوان فیلمساز شناخته میشد ولي آقا فرمود «سید شهیدان اهل قلم»
به نظرم مطلب تا این حد اهمیت داشت که آقا خودشان تشریف آوردند. شاید حدود 25 روز بعد بود که خانواده شهید آوینی خدمت آقا رسیدند، آقا در دستخطی که اول قرآنی که به خانواده ایشان اهدا کردند، این جمله را نوشته بودند: «به یاد سید شهیدان اهل قلم، شهید سیدمرتضی آوینی که یادش غالباً با من هست». تاریخ این دستنوشته 15/2/72 است. این هم برای ما خیلی جالب و مهم بود که آقای آوینی تا آن زمان در رسانهها به عنوان فیلمساز و هنرمند تبلیغ میشد، درحالی که آقا فرموده بودند: «سید شهیدان اهل قلم». اهل قلم کنایه از حضور فردی در وادی تفکرات است و «سید شهیدان اهل قلم» معنای خلاف آمد عادتی داشت، عادتی که رسانهها نشان داده بودند.
ماهيت نقدهايي كه به آويني ميشد را ميفهميديم
در روزهایی که شما نزد ایشان آموزش میدیدید و روزنامههای آن دوره را مرور میکردید، جریانی هم وجود داشت که بهشدت ایشان را نقد میکرد. آن نقدها باعث میشد نسبت به ایشان دچار تردید شوید؟
نه، آن زمان با خود آقای آوینی ارتباط پیدا کرده بودیم و از این جهت برایمان روشن شده بود که ماهیت نقدهایی که مثلاً کیهان و جمهوری اسلامی به مجله سوره و خصوصاً آقای آوینی داشتند، چیست و این قضیه برایمان مشخص شده بود.
آويني هم غرب و هم اسلام را خوب ميشناخت و هم انقلابي بود
نوع تفکر آقای آوینی از یک طرف خلوص تام نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی را در خود دارد، از طرف دیگر غرب را بهخوبی میشناسد و کفر نسبت به طاغوتش در غربشناسی او تجلی پیدا کرده است و از طرفی تکلیفش برای گذر از این مرحله غربزدگی به عالمی که انقلاب اسلامی میخواهد ما را وارد آن کند، کاملاً مشخص است. این سه شاخصه در آثار آقامرتضی هست و تکلیف آقای آوینی کاملاً روشن بود. دیگران در یکی از این شاخصهها مشکل داشتند. یعنی با اسلام مشکل داشتند یا با انقلاب اسلامی یا گرفتار غربزدگیای بودند که خودشان از آن خبر نداشتند، به خاطر همین آقای آوینی در صحنهای که حضور داشت در دو جبهه درگیر بود. جبهه تحجر و جبهه تجدد.
در جدال با متحجرين و متجددين
بخشی که ظاهراً دوستان انقلاب نمیتوانستند با آقای آوینی کنار بیایند به تحجر منتسب میشود. آقای آوینی خط فکری خود را از اینها کاملاً متمایز کرده بود. حتی شروع کرده بود که مرزبندیهایش را با تحجر مشخصتر کند. به مرزبندیهای خود با تجدد در مقالات زیادی اشاره کرده است و مرزبندی با تحجر را هم شروع کرده بود، چون خودش از طرف متجددها به تحجر متهم میشد. از وقتی که مرزبندیاش را با تحجر شروع کرد ـ اسم برایم مهم نیست، چون برخی از افرادی که آن موقع از نظر مشی فرهنگی با آقای آوینی درگیری پیدا کرده بودند، بعدها و پس از شهادت آقای آوینی در اثر خواندن آثار ایشان خودشان مشی دیگری پیدا کردند- اين اختلافات شروع شد.
طبیعی بود که این تفکر خلاف آمد عادت، مخالف داشته باشد. بخشی از این مخالفتها از طرف متجددینی بود که غربزدگیشان آشکار و انتخابشان غربزدگی بود و بعضیها متحجرینی بودند که دچار غربزدگی مضاعف بودند و اشکالی هم نمیشود کرد و طبیعت ماجرا همین است و این درگیری پیش میآید.
آوینی حرف جديدي نميزند؛ تفاوت او در انقلابي بودن و شيفتگياش به امام است
شهید آوینی نگاه ویژهای به غرب داشت که هنوز هم عدهای معتقدند در جامعه ما جا نیفتاده است. اینکه اگر محصولي از دنياي غرب به اينجا میآید، بايد نخست راجع به ماهیت آن بحث نمود و از نگاه ابزاری نشود. این نگاه در آن زمان نگاه جدیدی بود و آیا فکر میکنید الان جا افتاده است؟
این نگاه یک نگاه دقیق است. مختص شهید آوینی هم نیست و این طور نیست که ایشان اولین کسی باشد که این حرف را زده است. هم آقای آوینی اولین نفری نیست که این حرف را زده است و هم مطلب جدیدی نیست که آقای آوینی گفته باشد. یعنی این مطلب زمانبردار نیست که بگوییم در آن زمان جدید بود و الان مسئله جا افتادهای است یا مثلاً آوینی اولین نفری است که چنین چیزی را فهمیده است. این طور نیست. آقای آوینی در یک سنت فکری است، منتهی خصوصیت آقای آوینی در این سنت فکری این است که یک آدم کاملاً انقلابی و شیفته حضرت امام است، تحول فردی خودش را مدیون انقلاب است و اساساً با انقلاب اسلامی از ورطه روشنفکری خلاصی و نجات پیدا کرده است. این تعبیر خود آقای آوینی است. همان جایی که میگوید من دارم از یک راه طی شده با شما صحبت میکنم و بعدها در رساله «آخرین دوران رنج» تعاریفی که از نیهیلیسم و دوره غلبه نیهیلیسم بر ایران میدهد، مشخص میکند که این دوره را با تمام وجودش حس کرده است و راهی که برای عبور از خط نیهیلیسم مشخص میکند، نشان میدهد که این آدم کاملاً در این وادی فکر کرده و به نتیجه رسیده و سلوک کرده است. باعث این سلوک هم انقلاب اسلامی است.
برای آويني رهبر انقلاب اسلامی، رهبر انقلاب اسلامی جغرافیای ایران نيست
پس این ویژگی در شخص آقای آوینی هست که تفکرش را تقریباً شاخص کرده است. یعنی در آن سنت فکری، تک نیست، ولی شاخص است. علت شاخص بودنش هم این است که هم آن تأملاتی را که در آن سنت فکری راجع به غرب، اسلام و حقیقت وجود دارد، داشته و علاوه بر آن تأملات آدمی است که زمانه را خیلی خوب میشناسد و حضرت امام را به عنوان شخصی که مسیر تاریخی بشریت را عوض کرده است، میشناسد و ايشان را در این شأن و جایگاه درک میکند و برایش رهبر انقلاب اسلامی، رهبر انقلاب اسلامی جغرافیای ایران نیست. انقلاب اسلامی برای آقای آوینی واقعهای است که در تاریخ بشریت رخ داده است و تمام تاریخ بشریت را تحت الشعاع خودش قرار میدهد. بقیه آدمها در این سنت فکری، غیر از یکی دو نفر، شاید چنین شأنی را برای انقلاب قائل نباشند. این وجه تشخص و اختصاصی آقای آوینی است.
تا وقتي سلوك آويني تكرار نشود، حرف او فهميده نخواهد شد
الان هم این طور نیست که حرف آقای آوینی فهمیده شده باشد، یعنی اصلاً این طور نیست که حرفش در زمان خودش فهمیده نمیشد و الان فهمیده میشود. حرف آقای آوینی در یک صورت خیلی خوب فهمیده میشود و آن هم وقتی است که آن سلوک تکرار شود. تکرار آن سلوک هم به این شکل است که باید غرب را از طریق ابزار شناخت خاص خودش که فلسفه باشد، بشناسند، با اسلام از طریق خودش ارتباط بگیرند: «الاسلام هو التسلیم»، یعنی دین را سلوک کنند و فهم تاریخی از اسلام و غرب و وضعیت خودشان در عالم داشته باشند. هر وقت در مورد هر کسی این قصه تکرار بشود، سلوک آوینی فهمیده، تکرار و محقق شده است. تا وقتی این اتفاق نیفتد، حرف آوینی در حد حرف است. ممکن است بعضیها به عنوان یک حرف علمی به آن نگاه کنند. حرف علمی قابل مناقشه است و میشود به شکل انتزاعی درباره آن بحث کرد و اساساً همه چیز را زیر سئوال برد و گفت چه کسی گفته که حرف آوینی حق است؟ ماجرا از این قرار است.
آويني اصلاً تلاش نميكرد آكادميك حرف بزند
شهید آوینی در چه پارادایمی کتابی راجع به نحوه حکومتداری مینویسد؟ ما نمیخواهیم صرفاً یک تصویر تک بعدی سینمایی یا یک انسان غربشناس یا فیلسوف از ایشان ارائه کنیم. این همه چطور و در چه شرایطی با هم جمع میشود؟
فضایی که آقای آوینی در آن در مقولههای مختلف از فرهنگ، سیاست، حکومت، هنر و رشتههای مختلف هنری از تئاتر، سینما، رمان، ادبیات، شعر و موسیقی و ... صحبت میکند، 1) فضای تفکر است، 2) فضای تفکر غیرانتزاعی است، یعنی آقای آوینی مثلاً دغدغه این را نداشت که به عنوان یک متفکر شناخته شود، چون اگر قرار است به عنوان یک متفکر شناخته شود، باید حرفهایش را به صورت آکادمیک بزند، درحالی که اصلاً رعایت این نکته را نکرده است.
نکتهای که خیلی در آثار آوینی عجیب است، این است که اساساً سعی نکرده است از شیوه زمانه پیروی کند، یعنی یک مقاله در اِشِل مقالات مورد تأیید آکادمی بنویسد.
آويني در حال مجاهده بود نه مبارزه
ظاهراً اصلاً روحیهاش با فضاي آكادميك جور درنیامده بود که میگوید یک بار هم که برای تدریس رفتم، بعد از چند جلسه خوم استعفا دادم...
بله! حتی وقتی هم در یک آکادمی حضور پیدا میکند، امید دارد که در آن فضا کاری بکند و میرود آنجا را امتحان هم میکند و نمیگوید نمیشود در این فضا کار کرد. میرود و امتحان میکند و میگوید آقا! طرح درسی با حرفهایی که من میزنم نمیخواند و نهایتاً در این تعارض، یک نفر باید حذف شود و من حذف میشوم. میبیند آنجا جای کار نیست و بیرون میآید و کارش را ادامه میدهد. یعنی وقتی از فضای آموزشی آکادمیک بیرون میآید نمیگوید چون آکادمی این حرفها را نمیپسندد، پس من بروم و شیوه خودم را تغییر بدهم و تبدیل به شیوه آکادمی کنم، بلکه میرود و همان حرفها را با صلابت میزند، ولی میگوید آکادمی جای زدن این حرفها نیست و باید نوشت و مینویسد. آقای آوینی اساساً خودش را در زمانهای میبیند که در حال مجاهده است. نگفتم مبارزه، گفتم مجاهده.
آويني سياسي هست، اما سياستزده نيست
اما خود آويني یک تعبیر سینمای مبارزه دارد.
من پرهیز کردم از اینکه فکر کنیم در تفکر آقامرتضی مبارزه اصالت دارد. من میگویم مجاهده، یعنی جدّ و جهد کردن خودآگاه. یعنی میفهمد در کدام جبهه واقع شده است، درحالی که ممکن است این جبهه برای دیگران اصلاً جبهه نباشد یا برای دیگران از لحاظ سیاسی جبهه باشد.
جمهوری اسلامی بزرگترین ثمره انقلاب اسلامی است، ولی ثمره است. اصلش چیست؟ خود انقلاب اسلامی. در مبارزه یک وقت میبینید دفاع از ثمره، اصالت پیدا میکند و ممکن است آن قدر اصالت پیدا کند که انقلاب اسلامی فراموش شود. آقای آوینی اصلاً این طور نیست، یعنی همه چیزش توازن دارد و اساس این توازن برخورد متفکرانه و متأملانه است. به خاطر همین آقای آوینی گرفتار سیاستزدگی نیست و سیاستزدگی را نقد میکند.
آويني در جبههي انقلاب با متحجرها و متجددها مبارزه ميكرد
در عین حال که خیلی هم سیاسی است.
بله، همین طور است. سیاستزدگی را نقد میکند.
مرز بين اين سياسي بودن و سياست زده بودن کجاست؟
اگر سیاست اساس داشته باشد این جوری است. سیاستزدگی بازی است، یعنی چیز دیگری اصالت دارد و سیاست هم ملعبه است. برای طرف، بقای خودش و وجود خودش در مصادر قدرت و حکومت اصالت و موضوعیت دارد. ممکن است از جمهوری اسلامی هم دفاع کند تا خودش در حکومت باقی بماند. این سیاستزدگی است. وقتی که امر بین خودش و حکومت دایر میشود، ممکن است علیه حکومت بشورد، ولی تا وقتی که امر دایر است بین اینکه در قدرت باشد یا کنار قدرت و در قدرت بودن وابسته به دفاع از حکومت باشد، از حکومت دفاع میکند. این سیاستزدگی است.
ولی کسی که نوع حکومتی را میپسندد و چه خودش در قدرت باشد چه نباشد، آن حکومت را حق میداند و بایستد و از حکومت در برابر کسانی که داخل حکومت هستند دفاع کند. این آدم سیاسی است، ولی سیاستزده نیست. آقای آوینی در جبهه انقلاب ایستاده بود و از انقلاب و جمهوری اسلامی در برابر کسانی که متجدد بودند یا متحجر و به جان انقلاب و نظام افتاده بودند، دفاع میکرد.
آوینی که حرف میزد، میگفتند صدای پای فاشیسم میآید
كساني كه قدرتشان هم از آوینی بیشتر بود.
شدیداً بیشتر از آوینی بود. آوینی قدرتی نداشت.
خودش همیشه میگفت كه ما در اقلیت هستیم
جالب بود آقای آوینی که حرف میزد، اينها میگفتند صدای پای فاشیسم میآید. متجددها این را میگفتند. میدانی چرا؟ چون هماورد واقعی فکر آنها بود و میتوانست ماهیت آنها را برملا کند و آنها هم این موضوع را خیلی خوب فهمیده بودند و میخواستند با تهمت فاشیسم خفهاش کنند.
شما بعد از شهادت آويني این برداشت را داشتید که عدهاي بخواهند مصادرهاش کنند؟
من در این سالها نقد جدی به تفکر و آثار آقای آوینی ندیدهام. دنبالش گشته و ندیدهام.
وقتی میخواهند نقدش کنند، بیشتر راجع به گذشتهاش حرف ميزنند
نه، حتی جرئت هم نمیکنند.
لجنپراكني عليه آويني شده، اما نقد جدي من نديدم
البته مسعود بهنود یک بار مصاحبه مفصلی داشت و كلي به آويني توهين كرد
او که چرت و پرت گفت و رطب و یابس به هم بافت. من میگویم نقد جدی، نمیگویم لجنپراکنی. نقد جدی وجود ندارد، چه از جناح متجددین، چه از جناح متحجرین. آن هم به خاطر اصالت تفکر آوینی است که با فطرتالناس گره خورده است. آنها از در افتادن با فطرت الناس میترسند که نقد نمیکنند. ممکن است فکر کنید هالهای از قداست دور آوینی است و او را از نقد مصون میدارد. این طور نیست، کما اینکه لجنپراکنی شده و هرچه دلتان بخواهد حرف نامربوط زده شده است، ولی به نظر من نقد جدی نسبت به تفکر آوینی وجود ندارد.
حمله به ولايت فقيه و رابطه با آمريكا؛ دو شاخص مهم تهاجم فرهنگي از ديد آويني
وقتی آوینی راجع به ولایتپذیری و حکومت ولایت فقیه صحبت میکند، یعنی به نظر شما ضعفی را در اين محث در زمانهي خود میدیده است؟
آقای آوینی بعد از صحبتهای آقا درباره تهاجم و شبیخون فرهنگی مقالهای را با عنوان «تهاجم فرهنگی» نوشت و در آن میگوید این تهاجم چند شاخصه دارد: 1) حمله به ولایت فقیه چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی، 2) رابطه با امریکا. میگوید هدف و ته این تهاجم این است. ممکن است صورت فرهنگی به خود بگیرد یا صورت سیاسی یا صورت نظامی و با این صراحت حرف میزند. وقتی آقا بحث تهاجم فرهنگی را مطرح فرمودند، به این شعب و شاخصهها اشاره نکرده بودند. آقای آوینی بلافاصله این مقاله را درباره تهاجم فرهنگی نوشت. این مقاله متعلق به سال 70 یا 71 است و در مجموعه آثار هم چاپ نشده، ولی در مجله سوره هست. اصلاً عنوان مقاله «تهاجم فرهنگی» است.
سينماي اشراقي اتفاقا قابل فهم است، ولي تحققش مشكل است
کمی روی مباحث سینمایی ایشان متمرکز شویم. سینمای اشراقی که آقای آوینی میگوید، چیست؟ جرا در اين سالها این اصطلاح اصلاً باز نشده است؟
بهترین کسی که این مطلب را توضیح داده خود آقای آوینی است که در سه چهار مقالهای که راجع به روایت فتح نوشتهاند راجع به سینمای اشراقی توضیح داده است. اگر اشتباه نکنم، اسامی مقالهها 1) تجربه ماندگار، 2) واقعیت در سینمای مستند و 3) در باره روایت فتح که هر سه مقاله پشت سر هم در جلد سه کتاب «آئینه جادو» آمده است. آقای آوینی در آنجا بیشتر از هر کسی این مطلب را توضیح داده و مطلب قابل فهمی هم هست و از لحاظ نظری دشوار نیست. از جهت دیگری سخت است که کسی به آن نزدیک نمیشود.
سلوک؟
آفرین! تحققش تحقق مشکلی است، چون به قول شما آن سلوک را میخواهد و اگر آن سلوک نباشد، کسی موفق نمیشود که این راه را برود و در حد نظر باقی میماند.
حرف آقا را دو جور ميشود فهميد
مقام معظم رهبري هم در جلسه آخر با فيلمسازان جشنوارهي عمار، توصیهشان برای ورود به سینما، پرداختن به تزكيهي نفس و خواندن نماز شب و ... بود.
این فرمایش آقا راجع به سلوک فردی در دو سه مثال نماز شب و دعا خواندن محدود نشود. این نشانه است. آوینی نماز شبش ترک نمیشد، اما کمتر کسی میدانست که آوینی نماز شب میخواند. نماز شبش تجهیز روزانه و جزئی از سلوکش بود. یعنی اگر کسی فقط نماز شب بخواند به نیت اینکه ممکن است با نماز شب اتفاقی بیفتد، هیچ اتفاقی نمیافتد، ولی اگر کسی سالک باشد، به نماز شب خواندن احتیاج دارد. این دو نگرش متفاوت است. یک وقت یکی نماز شب میخواند تا برایش ثواب داشته باشد. احتمالاً ثواب میبرد و در زندگیاش هم هیچ تأثیری نمیگذارد، ولی یکی دائماً در حال سلوک است. برای چنین آدمی نماز شب واجب میشود و به آن احتیاج پیدا میکند.
حرف آقا را دو جور میشود فهمید. یکی اینکه آقا فرمودهاند بروید نماز شب بخوانید و میشود مثل بقیه نمازها. چه فرقی میکند؟ اگر بناست نماز تأثیر داشته باشد همین نمازهای یومیه هم دارد. اگر اینها تأثیر ندارند، نماز شب خواندن هم تأثیر ندارد. چرا؟ چون این آدم نماز میخواند، اما نماز از زندگیاش جداست. نماز جزئی از سلوکش نیست. این سلوک است که اهمیت دارد که در آن نماز شب جایگاه پیدا میکند. لحظه لحظه سالک در محضر حقیقت بودن و متذکر حقیقت بودن است، نه اینکه نماز شب میخواند که زره پیدا کند و فردا برود به میدان مبارزه. اینها دو نگاه است.
اگر آويني به سراغ سينماي داستاني ميرفت، از تحولات سريع انقلاب جا ميماند
بحث دیگر این است که شهید آوینی با اینکه خیلی به سینمای داستانی پرداخته، اما خودش هیچوقت به سراغ سینمای داستانی نرفت و ظاهراً محقق شدن چیزی را که میخواسته در سینمای داستانی خیلی دشوار میدانسته است.
به نظر من ساختن سینمای داستانی برای آوینی از سینمای مستند راحتتر بود. خودش میگوید که به چه دلیل هیچوقت به سمت سینمای داستانی نرفته، ولی به سنیمای داستانی اهمیت داده است. این طور نیست که آوینی نمیتوانست سینمای داستانی بسازد، ولی در باره سینمای داستانی خیلی حرف زده است. این طور نیست. آقای آوینی برای خودش یک شأن و وظیفه تاریخی قائل است و میگوید با سینمای داستانی در برابر وقایع انقلاب اسلامی نمیشود واکنش متناسب نشان داد. یعنی چیزی به نام انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است و دارد جهان را تغییر میدهد. سرعت این تغییر و تحول بهقدری زیاد است که اگر در آوینی به سینمای داستانی بروی، از آن تحولات باز میمانی و آثارت نمیتوانند آئینه تحولات انقلاب اسلامی باشند.
مشكل آويني با سينماي داستاني كاملاً اجرايي است نه نظري
یعنی اشکال ماهیتشناسانه به سينماي داستاني نداشت؟
نه، کاملاً اجرایی است. شما وقتی وارد فرآیند یک فیلم سینمایی میشوی، حداقل یک سال گرفتار آن هستی، درحالی که گاهی به دو سه سال هم میکشد. اگر آدم تندکاری باشی، باید یک سال را صرف ساختن یک فیلم داستانی کنی و سالی یکی از وقایع را میتوانی پوشش بدهی. آقای
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
خاطرات محسني, آويني, سينما, ,